dastan

roman nveshte shode tavasot karbar

dastan

roman nveshte shode tavasot karbar

قدمامو تندتر کردم تا زود تربه خونه برسم .خاک به سرم این ماشینه چرا توکوچه ما پیچید یادم نمیاد هاجر خانوم از این فامیلا داشته باشن. ما هم که اصلا به گروه خونی مون نمیخورد بخوایم با این جماعتبالای شهر صنمی داشته باشیم.کلید رو تو دستم چرخوندمو مثل عنکبوت خودمو چسبوندم به در خونه تا بازش کنم باید این درم بدمتعمیر هرکی ندونه

فک میکنه چه پدرکشتگی ناجوری با این در دارم که هر موقع می خوام بازش کنم اینجوری ازش اویزون میشم در تلاش و تکاپو بودم که در لامصب و باز کنم که چهره مثل ماه نن جون نمایان شد .

-الهی من قربون اون اخماش برم باز چه سبد گلی رو دادم اب برده که اینجوری نگام میکنی؟

-چرا مثل گوریل اویزون در شدی ملت ببینه زشته چند بار گفتم اینطوری در و باز نکن یه فشار کوچیکم این در و باز میکنه

-باشه شما درست میگی حالا چی شده با این حالت اومدی بری بیرون؟

-چیزی نیست یه توک پا می رم خونه هاجرخانوم ،انگار خواهرشو اوردن خونشون بیچاره از نردبون افتاده پاش شکسته.

-مگه مریضه رفته رو نردبون این وقت سال کی میره رو نردبون؟

-من چی بگم به تو مگه رو نردبون رفتن فصل خودشو داره اینطوری میگی شاید رفته پرده اویزون کنه به ما چه اخه دختر.

-باشه بابا حالا مگه چی گفتم ،فک کردم می خواسته خونه تکونی عید و بکنه من چهمیدونم.

-اره دیگه تو چی میدونی سال به سال موقع عیدا یادت میوفته که باید یه دستی به این خونه بکشی.

-هااان،اینا رو ولش کن این عروسک جلو خونه هاجر خانوم مال خواهرشه؟

کدوم عروسک.

-بابا این ماشین خوشگله رو میگم.

-این صد بار درست حرف بزن

-باشه باشه حالا عصبانی نشو،نگفتی مال خواهرشه.

-نخیر،مال صاحب کارشه.

-وا مگه کارم میکنه؟

-پس چی همه که مثل تو علاف نیستن،تو یه خونه تو فرمانیه مستخدمه داشته کار می کرده پاش لیز خورده افتاده،

-حالا هم اگه اجازه میدی من برم ببینم کاری ندارن تو در و همسایگی خوب نیست نرم .

-باشه ولی تا نیم ساعت دیگه نیای میام میارمتا.

اصلا تو هم بیا میری خونه چی کار؟

باشه میام شما برو.ببین هاجر خانوم داره همراه اون اقاهه خواهرشو میبره تو،میخوای برم کمک؟

-لازم نکرده یه جوری میگه برم کمک هرکی ندونه فک میکنه یه پا هرکوله واسه خودش تو نمیتونی زیر بغل منو بگیری می خوای بری کمک.

بعد اینکه لباسامو عوض کردم زودی پریدم بیرون تا زودتر این صاحب کار بالای شهرنشین رو ببینم مردم از فضولی تا شب حتما کهیر میزنم . یهو این عروسک خوشگله از کنارو رد شد جوری که چسبیدم به دیوار اخ  اخ حالات یکی بایدبیاد منو از دیوار بکنه اون عروسک که گناهی نداره تقصیر اون بی جنبه ای هست که پشت این بیچاره نشسته مرتیکه نفهم حیف اون ماشین که زیر پای توی بی شعور باشه.نمیدونستم از چی ناراحتم از اینکه حس فضولیم ارضا نشده بود یا اینکه نمی دونم حالا  ولش کن برم ببینم این خواهر هاجرخانوم چه شکلیه.بعد از سلام و احوال پرسیهای معمول نشستم کنار نن جون.تازه فهمیدم اسم این خواهرجون که چندسالی هم از هاجر خانوم بزرگتره رباب هستش.ایول مرامو بااینکه صاحب خونه قبول کرده بود از رباب نگهداری کنه ولی هاجرخانوم اجازه نداده بود خواهرش بااین پای چلاقش سربار این مردک نفهم شه.نمیدونم چرا کینه ازش به دل گرفتم شاید چون پولداره ولی بازم خودمو به بی خیالی زدم وگوشمو چسبوندم به حرفای نن جون.

رباب-الهی خیر از جوونیت ببینی مادر میدونی چقدر ناراحت بودم که نمیرسم به کارای خونه رسیدگی کنم اینطوری خیالم راحته حداقل تو اونجایی کارارو راست و ریست کنی هاجر میگفت دختر زبروزرنگی هستی.

هان با من بود یه نگاه به اینطرفم کردم یه نگاه به اونطرم.این با کی بود من و که نمیگه اخه مگه من چکار کردم این ازته دلش داره منو منور میکرد اونم با همچین دعاهایی.

همونطور که مثل منگلا  با دهن باز بروبر داشتم نگا میکردم تازه چشم و ابرو اومدن نن جونمو دیدم

اخ نمیرم الهی ببین چه شکلی اشاره میکنه هر اتیشی هست از طرف نن جون شعله ور میشه میدونم.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد