dastan

roman nveshte shode tavasot karbar

dastan

roman nveshte shode tavasot karbar

نن جون با کلی تعارف و تو بمیری و من نمیرم رباب خانوم رو راضی کرده بود که من برم جای اون تو خونه عیونی کلفتی کنم. کارد میزدی ابم در نمیومد چه برسه به خون .داشتم تو دلم واسه نن جون هر چند ثانیه یک بار خط و نشونمیکشیدم بعد از اینکه رسیدیم خونه مثل اتش فشان فوران کردم نمیدونستم نن جون از فرستادن من به اون خونه چی عایدش می شد .

-اخه من یه دونه چایی بلد نیستم دم کنم چجوری می خوای برم واسه مردم کلفتی کنم.

-چون بلد نیستی می فرستمت که یاد بگیریم

-من نمیرم .

-چرا می ری?

-اخه الهی هرچی درد و بلا داری بخوره تو سر من تو که میدونی من این کاره نیستم تو عمرم یدونه نیمرو هم نپختم انتظار داری برم اونجا چکار کنم اخه؟

-اما و اگر و اخه نداریم من میدونم چکار میکنم تو هم می ری اونجا چون قرار نیست اشپزی کنی فقط می ری چون تا وقتی خانوم اون خونه برمی گرده باید یکی اونجا باشه که خبرا رو واسه رباب خانوم بیاره اخه ناسلامتی مسئول اون خونه است باید بدونه تو اون خونه چی میگذره یا نه.

-پس اون اقاهه کی بود که رباب خانوم رو اورد؟

       

               *************************************************

سلام بچه ها امیدوارم که تا اینجا از داستانم خوشتون اومده باشه ببخشید اگه نمیتونم هر روز واستون مطلب جدید بزارم یه مدت سرم شلوغه اگه این دفعه بخوام مطلب بذارم قول می دم که نصف داستان رو براتون

بنویسم تا یادم نرفته چرا نظر نمیدین لطفا نظراتون رو برام بنویسید اینطوری منم بهترتر میتونم واستون داستان بنویسم.دوستون دارم.خوش باشیدتا بعد...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد