-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1391 13:17
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 نن جون با کلی تعارف و تو بمیری و من نمیرم رباب خانوم رو راضی کرده بود که من برم جای اون تو خونه عیونی کلفتی کنم. کارد میزدی ابم در نمیومد چه برسه به خون .داشتم تو دلم واسه نن جون هر چند ثانیه یک بار خط و نشون میکشیدم بعد از اینکه رسیدیم خونه مثل...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 12:52
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 قدمامو تندتر کردم تا زود تربه خونه برسم .خاک به سرم این ماشینه چرا توکوچه ما پیچید یادم نمیاد هاجر خانوم از این فامیلا داشته باشن. ما هم که اصلا به گروه خونی مون نمیخورد بخوایم با این جماعت بالای شهر صنمی داشته باشیم.کلید رو تو دستم چرخوندمو مثل...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 14:08
زوشیتا به نام خداوند گیتی داستان ما در مورد یه دختر از جنس سرکشی ، لجوج و شجاع .شایدم حماقتش بیشتر از شجاعتش باشه دزده ولی یه دزد خرده پا. به قول بچه محلا لوتی و بامرامه ،خودش که میگه اقا و سرور خودشه ولی هر چی درمیاره مجبوره خرج مادر بیمارش کنه اسم دختر ما زوشیتا هست. غلام-اخه مگه من چی گفتم که اینطوری از ته دلت...